جدول جو
جدول جو

معنی زخم برداشتن - جستجوی لغت در جدول جو

زخم برداشتن
(چِ کَ دَ)
زخمی شدن. رجوع به ’زخم’ و ’زخمی’ شود
لغت نامه دهخدا
زخم برداشتن
إزالة الجرح
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به عربی
زخم برداشتن
Scar
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
زخم برداشتن
laisser une cicatrice
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
زخم برداشتن
흉터를 남기다
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به کره ای
زخم برداشتن
Narben hinterlassen
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به آلمانی
زخم برداشتن
залишати шрам
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
زخم برداشتن
zostawiać bliznę
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به لهستانی
زخم برداشتن
留下伤疤
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به چینی
زخم برداشتن
deixar cicatriz
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
زخم برداشتن
lasciare una cicatrice
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
زخم برداشتن
dejar cicatriz
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
زخم برداشتن
een litteken achterlaten
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به هلندی
زخم برداشتن
iz bırakmak
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
زخم برداشتن
दाग छोड़ना
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به هندی
زخم برداشتن
meninggalkan bekas luka
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
زخم برداشتن
להשאיר צלקת
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به عبری
زخم برداشتن
傷跡を残す
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
زخم برداشتن
زخم چھوڑنا
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به اردو
زخم برداشتن
ক্ষত রেখে যাওয়া
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به بنگالی
زخم برداشتن
ทิ้งแผลเป็น
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به تایلندی
زخم برداشتن
оставлять шрам
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به روسی
زخم برداشتن
kuacha kidonda
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم برداشتن
تصویر چشم برداشتن
صرف نظر کردن
ترک نظاره کردن، نگاه نکردن به کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدم برداشتن
تصویر قدم برداشتن
حرکت کردن، راه افتادن، قدم برگرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گام برداشتن
تصویر گام برداشتن
به راه افتادن، قدم بر داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ شُ دَ)
براه افتادن. رفتن، اقدام کردن. عمل کردن:
به کام دل خویش برداشت گام
شد، شاد دل، یافته کام و نام.
فردوسی.
به بهزادبنمای زین و لگام
چو او رام گردد تو بردار گام.
فردوسی.
- گام از چیزی برداشتن، از سر چیزی گذشتن. ازآن طمع بریدن. از آن چشم پوشیدن:
خواهی که رسی به کام بردار دوگام
یک گام ز دنیا و دگر گام از کام
بشنو سخنی نکو ز پیر بسطام
از دانه طمع ببر که رستی از دام.
منسوب به بایزید بسطامی (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ / یِ کَ دَ)
جمع کردن اسباب و اثاث. برداشتن لباس و وسایل: برخاستم و به مدرسه شدم تا رختهابردارم و پیش شیخ آیم. (اسرارالتوحید ص 99). او را همچنان خفته بگذاریم و رخت برداریم. (گلستان). رخت برداشتند و جوان را خفته بگذاشتند. (گلستان) ، کوچ کردن و رحلت نمودن. (ناظم الاطباء). رفتن.
- رخت از (ز) جایی برداشتن، ترک آنجا گفتن:
ز منزل دلت این خوب و پرهنرسفری
بدان که روزی ناگاه رخت بردارد.
ناصرخسرو.
بر تن هرکه رفت پیکانش
رخت برداشت از تنش جانش.
نظامی.
تماشاروان باغ بگذاشته
مغان از چمن رخت برداشته.
نظامی.
آهی زد و راه کوه برداشت
رخت خود از آن گروه برداشت.
نظامی.
ترک سودای خام کن خسرو
که وفا رخت از این جهان برداشت.
امیرخسرو دهلوی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
حمل علم. برگرفتن علم، میدان گرفتن. (ناظم الاطباء) ، کنایه از عزاداری و سوگواری. (آنندراج) :
پیش از آن دم که بسوزد ز وفاداریها
شمع در ماتم پروانه علم بردارد.
سالک یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ نُ / نِ / نَ دَ)
کام برگرفتن. کام گرفتن. کام یافتن. کامروا گشتن. بمراد رسیدن:
برگرفت از لبش بزور و بزر
همه کامی که می توان برداشت.
اوحدی.
، کام برداشتن و برگرفتن، آن است که چون طفل متولد شود قابله بانگشت عسل کام او بردارد و زقّه در حلقش بریزد و بناگوش کردن نیز گویند. (آنندراج) :
برداشته آسمان ز خون کام مرا
کرده ست چنین بزرگ اندام مرا
خون خوردن من چنانکه در طفلی بود
پستان بدهن شیشۀحجام مرا.
محمد سعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ کَ دَ)
دل برداشتن و ترک کردن. (ناظم الاطباء). از کسی یا چیزی صرف نظر کردن.
- چشم برداشتن از چیزی، کنایه از ترک نظاره کردن. (آنندراج) :
چشم برداشتن از روی عزیزان صعب است
ورنه بیرون شدن از ملک جهان این همه نیست.
خواجه یوسف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پاک کردن اسممحو کردن نام: گران جان را نباشد هیچ نسبت با سبک روحان نگین را میشود قالب تهی گرنام بردارند
فرهنگ لغت هوشیار
براه افتادن قدم برداشتن گام برگرفتن رفتن: به بهزاد بنمای زین ولگام چو او رام گردد تو بردار گام، عمل کردن رفتار کردن: بکام دل خویش برداشت گام شده شاد دل یافته کام و نام
فرهنگ لغت هوشیار
چون کودک متولد شود قابله انگشت مالیده بعسل را بکام او زند و زقه در حلقش ریزد بنا گوش کردن: (برداشته آسمان ز خون کام مرا کر دست چنین بزرگ اندام مرا . {} خون خوردن من چنانکه در طفلی بود پستان بدهن شیشه حجام مرا) (محمد سعید اشرف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم برداشتن
تصویر علم برداشتن
درفش برداشتن بردن درفش حمل علم، عزاداری کردن سوگواری بر پا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار